داستان کودک | بهار آمده، خانم‌بهار آمده
  • کد مطالب: ۳۲۰۳۸۶
  • /
  • ۱۷ فروردين‌ماه ۱۴۰۴ / ۱۶:۳۳

داستان کودک | بهار آمده، خانم‌بهار آمده

بهار که از راه می‌رسد، دنیا دوباره سبز و قشنگ و پر از گل می‌شود و درخت‌ها و حیوانات از خواب زمستانی بیدار می‌شوند. بهارخانم هم آمده بود تا همه‌جا را سبز و قشنگ کند، اما... .

لیلا خیامی - بهار که از راه می‌رسد، دنیا دوباره سبز و قشنگ و پر از گل می‌شود و درخت‌ها و حیوانات از خواب زمستانی بیدار می‌شوند. بهارخانم هم آمده بود تا همه‌جا را سبز و قشنگ کند، اما... .

درخت‌ها خواب بودند. داشتند خواب‌های سبز و قشنگ می‌دیدند که خانم‌بهار از راه رسید. این‌ور چرخید و آن‌ور چرخید و داد زد: «بیدار شوید، بیدار شوید، بهار آمده، خانم‌بهار آمده.» بعضی درخت‌ها خمیازه‌ای کشیدند و شاخه‌هایشان را تکان دادند.

بعضی‌ها هم اصلاً تکان نخوردند. انگار خواب‌های قشنگی می‌دیدند و دلشان نمی‌خواست بیدار شوند. خانم‌بهار دوباره دور درخت‌ها چرخ زد. شروع کرد به سروصدا راه‌انداختن. بعد هم با انگشت‌های بهاری‌اش شاخه‌های درخت‌ها را قلقلک داد.

بعضی درخت‌ها که قلقلکی بودند، بیدار شدند؛ اما هنوز خیلی‌ها خواب بودند. خانم‌بهار مانده بود که چه‌کار کند. یکی از درخت‌ها که تازه باصدای خانم‌بهار بیدار شده بود، گفت: «خانم‌بهار، بهتر است از ابر‌ها بخواهی ببارند.

خانم‌بهار سال قبل آن‌قدر باران باراند که همه خیس و آب‌کشیده شدند و خیلی زود بیدار شدند.» خانم‌بهار لبخندی زد و گفت: «جدی؟ چقدر جالب! من تازه‌کارم. اولین سال است که به مأموریت سبزکردن طبیعت آمده‌ام، برای همین خیلی در کارم وارد نیستم. ممنون که این را گفتی.»

بعد هم شادی‌کنان پرواز کرد و رفت سمت آسمان. رفت با ابرها صحبت کند تا ببارند. ابرهای چاق و پنبه‌ای در آسمان نشسته بودند و داشتند چرت می‌زدند که خانم‌بهار پرید و کنار یکی‌شان ایستاد و گفت: «سلام. من آمدم. چه خبرها؟»

ابر خاکستری لبخندی زد و گفت: «کجا بودی خانم‌بهار؟ خانم‌بهار سال قبل خیلی زودتر آمد سراغ ما.» خانم‌بهار از خجالت صورتی و نارنجی و زرد شد و گفت: «من تازه‌کارم. اولین سال است به مأموریت سبزکردن طبیعت این قسمت فرستاده شده‌ام.

ببخشید دیر کردم! نمی‌دانستم باید سراغ شما بیایم.» ابر بزرگ با مهربانی گفت: «عیبی ندارد. همین که آمدی خوب است.» خانم‌بهار نگاهی به ابرهای پنبه‌ای کرد و گفت: «پس بهتر است کارتان را شروع کنید. آن پایین هنوز خیلی‌ها از خواب زمستانی بیدار نشده‌اند.

اگر کمی باران به سر و صورتشان بخورد، حتماً بیدار می‌شوند و کار من راحت‌تر می‌شود.» ابرها که منتظر همین لحظه بودند، خیلی زود چک‌چک و شُر‌شُر شروع کردند به باریدن. حالا نبار، کِی ببار. آن‌قدر باریدند که همه‌جا خیس آب شد.

آن‌قدر باریدند که درختان و زمین و گل‌ها خیس و آب‌کشیده شدند. آن‌قدر باریدند که همه از خواب بیدار شدند، حتی آن‌هایی که خواب‌های خیلی سبز و قشنگ می‌دیدند. خانم‌بهار که منتظر همین لحظه بود، پرید و همه‌جا چرخید و با خنده به همه سلام کرد.

بعد هم با دست‌های خودش به هر گوشه سبزه و گل و شکوفه پاشید. خیلی زود همه‌جا سبز و قشنگ شد. همه‌جا پر از گل و شکوفه و سرسبزی شد. همه‌جا بهار شد.

دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.